چند قطره احساس
چند قطره احساس
کاش دنیا یکبار هم که شده بازیش را به ما می باخت مگر چه لذتی دارد این بردهای تکراری برایش؟!...
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 20 تير 1391برچسب:, توسط مهرداد خدابنده لو |


 

دخترک برگشت...

 


چه بزرگ شده بود...

 


پرسیدم : پس کبریت هات کو!!؟

 


پوزخندی زد، گونه هایش آتش بود...

 


گفتم : میخواهم امشب با کبریت های تو این سر زمین را به آتش بکشم...

 


دخترک نگاهی انداخت...

 

 

تنم لرزید...

 

گفت : کبریت هایم را نخریدند، سالهاست تن میفروشم...میخری...؟

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.